تکپارتی لینو

وقتی که....
چند وقتیه که لینو بهت توجهی نداشت و همیشه به کارش محل میداد توهم خسته شدی وامشب میخواستی این مسخره بازیاشو تموم کنی صد ای در میاد لینو روی کاناپه نشسته...


_چه زود اومدی عزیزم...

لینو بادیدن تو لبخندی زد:

÷سلام عزیزم.. اه... ات امروز کارا خیلی زیاد بودن..


_حتما خسته شدی نه؟؟؟؟

÷ات ؟؟ چرا اینجوری حرف میزنی؟ ....یکم..

_اوه یکم؟؟؟؟


÷اخلاقت عوض شده...

_وای خدایاااا

لینو با چشمای گرد شده بهت نگاهیی کرد...


÷اتفاقی افتاده من خبر ندارم؟؟؟

_نههه اتفاقی نیفتاده فقط یه زنی اینجا داره از تنهایی میپوسه وانگار ازدواج کرده واسه پخت و پز...وکلفتی کردن و بچه داری...


لینو نگاهاش خنثی شدن..

÷ات مگه قبلا باهم حرف نزدیم؟؟


_اون حرفاماله قبل من الانو میگم ..میشه به زن حاملت توجه کنی؟؟؟یانه ؟ انقد برات سخته؟ یاشایدم ازم خسته شدی؟

همینجور ادامه دادی دیالوگ‌های تو تمومی نداشتن..

÷دخفه شووووو..

باسوختن صورتت نگاهی به لینو که از عصبانیت رگ های دستش بیرون زده بود نگاهی کردی:

_تو اون لینوی خوش‌قلب مهربون من نیستی!!!!؛



۳روز از این اتفاق گذشت ... اینکه:

لینو با یه دست گل رز صورتی وارد اتاقت شد


÷عزیزم؟ خوبی؟ متاسفم که اه... نباید میزدمت... می‌دونم توهم نیاز به توجه داری.. خوشگلم..ولی من باید برای تو اون بچه کار کنم... متاسفم حالا منو می‌بخشی بانو؟


لبخندی زدی:

_چرا که نه.؟


لذت بخش ترین قسمت زندگیت شوهرت بود واینو خیلی خوب فهمیدی....




پایان.....
دیدگاه ها (۲)

تازه عضو گروه شده بودی همه اعضا دوست داشتن به جز دونفر هیونل...

سناریو اسکیز

سناریو استری کیدز

من خودم یه سادیسمه به تمام عیارم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط